رای نهادن
لغتنامه دهخدا
رای نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تدبیر کردن . چاره جستن . اظهار نظر کردن . بیان عقیده کردن :
چو فردا بیایی تو پاسخ دهیم
به برگشتنت رای فرخ نهیم .
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
همه یکسره رای فرخ نهید.
چو این هرچه گویی تو پاسخ دهیم
بدیدار تو رای فرخ نهیم .
چو فردا بیایی تو پاسخ دهیم
به برگشتنت رای فرخ نهیم .
فردوسی .
چه گویید و این را چه پاسخ دهید
همه یکسره رای فرخ نهید.
فردوسی .
چو این هرچه گویی تو پاسخ دهیم
بدیدار تو رای فرخ نهیم .
فردوسی .