ترجمه مقاله

رباط

لغت‌نامه دهخدا

رباط. [ رِ ] (ع اِ) کاروانسرا. (ولف )(فرهنگ رازی ص 60). کاروانسرای سرمنزلهای راه . (فرهنگ نظام ). جایی که در کنار راه جهت استراحت و سکنی و منزلگاه قافله و کاروان سازند و مشتمل بر اطاقهای چند و طویله و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). مهمانسرای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسافرخانه . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، رُبُط و رباطات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه برای فقیران ساخته شود. (از متن اللغة). سرایی که برای فقرا سازند.(فرهنگ نظام ). جای غربا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): دهستان ، ناحیتی است به دیلمان و مر او را رباطی است با منبر و جایی با کشت و برز بسیار است .(حدود العالم ). و همه ٔ رباطها و دهها [ در بخارا ] از اندرون این دیوار است . (حدود العالم ). بیکند، شهرکی است او را مقدار هزار رباط است . (حدود العالم ).
نگه کن رباطی که ویران بود
پلی کآن بنزدیک ایران بود.

فردوسی .


نبیند کسی پای من در بساط
مگر در بیابان کنم صد رباط.

فردوسی .


چنین تا به پیش رباطی رسید
سر تیغ دیوار او ناپدید.

فردوسی .


دگر بر رباطی که ویران بدی
کنامی که آرام شیران بدی .

فردوسی .


سوم بهره جایی که ویران بود
رباطی که اندر بیابان بود.

فردوسی .


براه منزل من گر رباط ویران بود
کنون ستاره ٔ خورشید باشدم خرگاه .

فرخی .


ازعجایب و نوادر رباطی بود نزدیک آن دو گور که بونصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی ، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند پس بغزنین آوردندو در رباطی که به لشکری ساخته بود در باغش دفن کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 613). با وی نهاده بود که لشکر منصور با رایت ما که بدین رباط رسد باید که وی اینجا بحاضر آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 803). مردم انبوه بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است برآورده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 257).
بر راه خلق سوی دگر عالم
یکّی رباط یا یکی آهونی .

ناصرخسرو.


از رفتن رباط نه نیز از شتاب خویش
آگاه نیست بیشتر از خلق کاروان .

ناصرخسرو.


هیرک ، دیهی بزرگ است و رباطی محترم آنجاست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 139).
آه اگر یک روز در کنج رباطی ناگهان
بی جمال دوستان و اقربا مهمان شوم .

سنایی .


اندر قمارخانه ٔ چرخ و رباط دهر
جنسی حریف و همنفس مهربان مخواه .

خاقانی .


جهان رباط خرابست بر گذرگه سیل
گمان مبر که بیک مشت گل شود معمور.

ظهیر فاریابی .


مرحله ای دید منقش رباط
مملکتی دید مزوربساط.

نظامی .


برنشکستند هنوز این رباط
درننوشتند هنوز این بساط.

نظامی .


باژگونه نعل از ده تا رباط
چشمها را چار کن در احتیاط.

مولوی .


بس رباطی که بباید ترک کرد
تا بمسکن دررسد یک روز مرد.

مولوی .


همچو ارکان خاک و زر کرد اختلاط
در میانْشان صد بیابان ورباط.

مولوی .


کودکی بر بام رباط ببازیچه از هر طرف تیر میانداخت . (گلستان ).
عالم همه سربسر رباطی است خراب
در جای خراب هم خراب اولیتر.

حافظ.


|| کنایه از جهان :
جای درنگ نیست مرنجان درین رباط
برجستن درنگ به بیهودگی روان .

ناصرخسرو.


ای غنوده درین رباط کهن
اینک آمد فراز، وقت رحیل .

ناصرخسرو.


دراز گشته مقامت درین رباط کهن
گران شدی سبک و جلد بودی از اول .

ناصرخسرو.


ای بر سر دو راه نشسته درین رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی کنی کلام .

ناصرخسرو.


تا بداند ملک را از مستعار
وین رباط فانی از دارالقرار.

مولوی .


خیمه ٔ انس مزن بر در این کهنه رباط
که اساسش همه بیموقع و بی بنیاد است .

خواجوی کرمانی .


|| در مراکش به قلعه ای گویند که در آن سپاه و تجهیزات برای جنگ یا غزو نگهداری میشد. (از المنجد). بعدها به تکیه یا مسجد مستحکمی گفته میشد که در آن کسانی اقامت می ورزند تا برای دفاع از اسلام خود را آماده می سازند، و از این معنی است آیه ٔ «صابروا و رابطوا» . (از المنجد). || اقامتگاه که مختص یک تن نبود چون خانقاه و دیر صوفیان . تکیه و اقامتگاه دانشمندان و مدرسان و معلمان مدرسه و دارالعلم و جز آن : چون محمدعلی به بُست آمد فتح با او یکی شد اندر غارت کردن و مال بستدن مردمان به رباطها و جایهای مبارک همی شدند و دعا همی کردند. (تاریخ سیستان ). بهر حال بنده بدرگاه نیاید و شغل وزارت نراند [ خواجه احمد حسن ] اگر رای عالی بیند وی را عفو کرده آید تا به رباطی بنشیند یا به قلعتی که رای عالی بیند و اگر عفو ارزانی ندارد مالش فرماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159). چون گذشته شد از وی اوقاف ... ماند و رباطی که خواجه امام بوصادق آنجا نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487).
درویش نیک سیرت فرخنده رای را
نان رباط و لقمه ٔ دریوزه گو مباش .

سعدی .


به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است .

حافظ.


سپس بسوی شیراز بازگشت [ شیخ معین الدین ] و در رباط شیخ کبیرنزدیک پنجاه سال اقامت گزید. (از شدالازار ص 58). و بشرح کتاب ینابیعالاحکام آغاز کرد ولی بپایان رسانیدن آن توفیق نیافت ... و در رباط شیخ کبیر سالها به بیان شافی و کلام وافی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 63). استاد فقیهان و ادیبان در شیراز بود [ شیخ ابومسلم ] ودر رباط امینی تدریس میکرد. (از شدالازار ص 408). در بغداد نشو و نما یافت [ شیخ شمس الدین ] و در واسط رباطی ساخت و بتحصیل علوم پرداخت و مردم از محضر وی استفاده کردند و در تمام فنون بتألیف همت گماشت . (از شدالازار ص 404). و رجوع به فهرست شدالازار شود. || آنچه بدان بندند ستور و مشک و جز آن را، و منه : جاء فلان و قد قرض رباطه ؛ اذا انصرف مجهوداً. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که بدان سخت بندند چیزی را. (غیاث اللغات ). ج ، رُبُط و رباطات . (متن اللغة). || (اصطلاح تشریح ) نسج که موجب پیوند و اتصال عظام بهمدیگر میباشد و احشا را نگاهداری میکند.ج ، رباطات . (ناظم الاطباء). ج ، ربطه ، رباطات . (از متن اللغة). هر عصب که از سر استخوان رسته است . (یادداشت مرحوم دهخدا). میرزا علی در جواهرالتشریح گوید: ارتباط طبیعی سطوح مفصلیه و استحکامشان بواسطه ٔ اربطه ٔ لیفیه است که آنها را رباط نامند و از اقسام آنها رباطات حقیقیة، رباطات مفاصل قلیل الحرکة، رباطات بین العظام بعضی از مفاصل (رباطهای زرد لاستیکی ) است . رجوع به جواهرالتشریح ص 167 و 168 شود. || قرض رباطه ؛ مات . (از متن اللغة) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): رباطش برید؛ مرد یا نزدیک بمردن رسید. (منتهی الارب ). || قرض رباطه ؛ بل ّ من مرضه (اقرب الموارد) (از متن اللغة)، از بیماری نجات یافت . || دل و قلب . (ناظم الاطباء). دل . (منتهی الارب )(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). دل ، از اینرو که گویی بدن بدان بسته شده است . (از المنجد). || نفس و شخصیت ، یقال : هو ثابت الرباط. (از متن اللغة). || پنج رأس و زیاده از اسبان بسته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اسبان بهر غزو را ربیط یکی و رباطالخیل اصلها. (مهذب الاسماء). || گله ٔ اسبان ، چنانکه گویند: فلانی را رباطی است از اسبان . (از اقرب الموارد). گله ٔ اسبان . (از متن اللغة). جج ِ ربیطة که ج ِ آن رُبُط است . (از متن اللغة).
ترجمه مقاله