ترجمه مقاله

رباع

لغت‌نامه دهخدا

رباع . [ رَ ] (ع اِ) حالت نیکو: و هم علی رباعهم ، ای علی حالة الحسنة او امرهم الذی کانوا علیه ؛ آنان بر رباعشان هستند، یعنی بر آن حالت نیکو یا کاری که در آن بودند. (از اقرب الموارد). شأن و حالی که شخص بر آن باشد و آن جز در خوبی حال نباشد و استقامتی که شخص دارا باشد. (از ناظم الاطباء). حالتی نیکو یاامری که مشخص بر آن باشد. (از منتهی الارب ). || طریقه و روش . (ناظم الاطباء). || (ص )حیوانی که دندان رباعی افکنده باشد، گویند: فرس رباع و جمل رباع . (ناظم الاطباء). آنکه دندان رباعی را افکنده باشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آنکه دندان رباعی را افکنده باشد و در گوسفند در چهارسالگی و در شتر در هفت سالگی باشد. ج ِ رُبْع، رُبَع، رِبْعان ، رِباع ، اَرباع . (از متن اللغة) : در سال چهارم [ بچه اسب ] رباع بود و این گاهی بود که دندان رباعی او بیفتد و بجای آن دیگر برآیند. (تاریخ قم ص 178).و نیز بچه ٔ گاو را در سال چهارم رباع گویند. (تاریخ قم ص 178). کره اسبی را که به چارسالگی برسد رباع خوانند و مؤنث آن رباعیة است . (از صبح الاعشی ج 2 ص 30). حیوانی که دندان رباعیه ٔ او برآید. (از متن اللغة).
ترجمه مقاله