ترجمه مقاله

رب

لغت‌نامه دهخدا

رب . [ رَب ب ] (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . (ازاقرب الموارد) (از آنندراج ) (دهار) (از مجمل اللغة).پروردگار و خداوند و هو اسم من اسماء اﷲ تعالی و لایطلق باللام لغیر اﷲ و لایقال لغیره الا باضافة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (صراح اللغة). یکی از نامهای باری عزّوجل . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). با الف و لام ِ تعریف بر خدای تبارک و تعالی اطلاق میشود و او رب الارباب و مالک الرقاب است . (از متن اللغة). پروردگار. (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 50) (از آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). خداوند. (دهار) (از آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ). خدا. نامی از نامهای پروردگار است . (زمخشری ). نسبت بدان رَبّی ّ و رَبّانی ّ و رُبوبی ّ : انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر. (قرآن 1/108 - 2)؛ بدرستی که ما عطا کردیم ترا کوثر را پس نماز گزار مر پروردگار خود را. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 10 ص 371). فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان تواباً. (قرآن 2/110-3). اءَ لم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل . (قرآن 1/105)؛ آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو به یاران فیل ؟ (ابوالفتوح رازی ج 10 ص 357).
خلق را برتر از پرستش تو
نیست چیزی پس از پرستش رب .

فرخی .


صدهزار آفرین رب علیم
باد بر ابر رحمت ابراهیم .

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 387).


ذاکر و شاکر باشد به برّ رب علیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
چون نشنوی که دهر چه گوید همی ترا
از رازهای رب نهانک بزیر لب ...

ناصرخسرو.


من به یمکان در بزندانم ازین دیوانگان
عالم السری تو فریاد از تو خواهم آی رب .

ناصرخسرو.


از سقاهم ربهم بینی همه ابرار مست
از شراب لایزالی پنج و هشت و چار مست .

مولوی .


گفت یزدان ما علی الاعمی حرج
کی نهد بر کس حرج رب الفرج .

مولوی .


رجوع به رب در کشاف اصطلاحات الفنون و ماده ٔ خدا و پروردگار شود.
|| (اصطلاح صوفیه ) اسمی است مخصوص حق عز اسمه به اعتبار نسبت ذات بسوی موجودات عینی خواه ارواح و خواه اجساد باشند چه نسبت ذات بسوی اعیان ثابت منشاء اسم های الهی است مانند قادر و مرید، و نسبت ذات بسوی اکوان خارجی منشاء اسماء ربوبیت باشد مانند رزاق و حفیظ، پس رب اسم خارجی است که اقتضای وجوب مربوب و تحقق آن کند وآله اقتضای ثبوت مألوه و تعین آن کند و هرچه از اکوان ظاهر شود آن صورت اسم ربانی است که حق بدان مشاهده شود و هم بدان وسیله گیرد و نیز بدان وسیله کند آنچه کند و بسوی او بازگردد و در هرچه نیازمند بدوست .و حق است که در مقابل آنچه خواهند عطا فرماید. رب الارباب حق است به اعتبار اسم اعظم و تعین اولی که منشاء جمیع اسماء و غایت غایات است ، تمامی رغبات و آرزوها متوجه اوست : و ان الی ربک المنتهی اشارت بدانست چه حضرت ختمی مرتبت (ع ) مظهرتعین نخست باشد، پس ربوبیت مختص بدو در این ربوبیت عظمی است . و رب بصورت مطلق بجز بر خدای تعالی اطلاق نشود و اطلاق آن بر جز وی به اضافه باشد چون رب الدار، چنین است در بیضاوی . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (ص ، اِ) سید و منعم و مولی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سید و مطاع . (اقرب الموارد). منعم و سید و مطاع ، و آن بر آنچه عاقلست اضافه شود. ج ، ارباب ، ربوب ، و رباب نیز بندرت آمده . (از متن اللغة). بزرگ و آقا. (از قاموس کتاب مقدس ). سید، چه در معنی سید مختص به خردمندان میشود. (از ذیل کشاف اصطلاحات الفنون ). در این معنی با الف و لام نیز آید گاه عوض اضافه . (از منتهی الارب ). || مصلح . (اقرب الموارد) (متن اللغة) (ذیل کشاف اصطلاحات الفنون ). بصلاح آرنده . (غیاث اللغات ). || مدبر. مربی . (متن اللغة). || قَیِّم . (متن اللغة).ج ، ارباب ، ربوب . (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ، اَرباب ، رُبوب . (از متن اللغة). || مالک و صاحب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). هرگاه بکلمه ٔ دیگر اضافه شود بزرگ و صاحب و مالک باشد: رب البیت . رب النوع ... (لغت محلی شوشتر). مالک ، زیرا در این معنی تعمیم مییابد به همه ٔ موجودات . (از ذیل کشاف اصطلاحات الفنون ). مالک . (دهار) (اقرب الموارد). مالک ، و آن اضافه شود بر غیرعاقل . (از متن اللغة). ج ، ارباب ، ربوب . (اقرب الموارد). || مستحق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مستحق و آن به غیرعاقل اضافه شود. (از متن اللغة). ج ، ارباب ، ربوب . (اقرب الموارد). || یار. (مهذب الاسماء). یار و صاحب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). صاحب . (اقرب الموارد). ج ، ارباب ، ربوب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در دوران جاهلیت به پادشاه میگفتند، حارث بن حلزة در معلقه اش گفته است :
و هو الرب و الشهید علی یو-
َ-م الحیارین و البلاء بلاء.
و با آن پادشاه را اراده کرده است که عبارت باشد از منذربن ماءالسماء. (از منتهی الارب ) (از صراح اللغة). پادشاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). در این معنی گاه با الف و لام نیز آید عوض اضافه . || برادر بزرگ ، قوله تعالی : یا موسی انا لن ندخلها ابداً ماداموا فیها فاذهب انت و ربک فقاتلا. (قرآن 24/5)؛ ای انت و هارون (منتهی الارب )؛ ای موسی ، ما در آن [ در آن شهر ] داخل نمیشویم تا وقتی که شما در آنجا هستید. پس تو و برادر بزرگت [ هارون ] بروید و بکشید.
- ربنا ؛ پروردگار ما : یهدی الی الرشد فآمنا به و لن نشرک بربنا احداً. (قرآن 2/72).
- || ای پروردگار ما. پروردگارا. خداوندا : ربنا و اجعلنا مسلمین لک ... انک انت التواب الرحیم . (قرآن 128/2). ربنا و ابعث فیهم رسولاً یتلوا علیهم آیاتک . (قرآن 129/2).
غم تو دست برآورد و خون جسمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست .

سعدی .


زینهار از رفیق بد زنهار
و قنا ربنا عذاب النار.

سعدی .


- ربی ؛ خدای من . (ناظم الاطباء) : زعم الذین کفروا ان لن یبعثوا قل بلی و ربی لتبعثن ... (قرآن 7/64). و قال الذین کفروا لاتأتینا الساعة قل بلی و ربی لتأتینکم ... (قرآن 3/34).
ترجمه مقاله