رخصه دادن
لغتنامه دهخدا
رخصه دادن . [ رُ ص َ / ص ِ دَ ] (مص مرکب ) رخصت دادن . اجازت دادن . اجازه دادن :
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
لب را به زنده کردن فرمان نمیدهی .
رخصه تان می دهم به دود نفس
پرده بر روی آفتاب تنید.
و رجوع به رخصت دادن شود.
مژگانت را به کشتن من رخصه داده ای
لب را به زنده کردن فرمان نمیدهی .
خاقانی .
رخصه تان می دهم به دود نفس
پرده بر روی آفتاب تنید.
خاقانی .
و رجوع به رخصت دادن شود.