ترجمه مقاله

رخوت

لغت‌نامه دهخدا

رخوت . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رَخْت فارسی . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). ج ِ رخت . (غیاث اللغات ) :
بنما در بساط فرش رخوت
سالکان مسالک اطوار.

نظام قاری .


بنما در میان جمع رخوت
نرمه ای کز وی آید اینهمه کار.

نظام قاری .


مانده ام در کوب حالی زین رخوت
تا چه نوع آید برون از جندره .

نظام قاری .


از رخوتم عاریت کردی طلب
چون برم از پیش یاری آمدی .

نظام قاری .


گرچه سلطان است در جمع رخوت
جامه ٔ قلب است چون شد دامنش .

نظام قاری .


فصل دوازدهم در بیان شغل صاحب جمع رکابخانه ، رخوت حمام خاصه و آنچه متعلق به آن است . (تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 32).
و رجوع به رخت شود.
ترجمه مقاله