ترجمه مقاله

رسان

لغت‌نامه دهخدا

رسان . [ رَ / رِ ] (نف مرخم ) رساننده و آورنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود ، مانند: سلام سلامت رسان ، یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است و... (ناظم الاطباء). صفت فاعلی است از رساندن . (از شعوری ج 2 ص 12). رساننده ، چنانکه مژده رسان و مانند آن . (آنندراج ). ابلاغ کننده .
- رسالت رسان ؛ پیام رسان . که رسالت کند :
گر زر فدای دوست کند اهل روزگار
ما سر فدای پای رسالت رسان دوست .

سعدی .


- روزی رسان ؛ رساننده ٔ روزی .رزق رسان . روزی ده . کنایه از خدای که روزی ده مردم است :
خدای است رزاق و روزی رسان .

نظامی .


دگر روز باز اتفاق اوفتاد
که روزی رسان قوت و روزیش داد.

سعدی .


- سلام رسان ؛ رساننده ٔ سلام . برنده ٔ پیغام سلام . ابلاغ کننده ٔ سلام . (یادداشت مؤلف ).
- سلام سلامت رسان ؛ یعنی سلامی که آرزومند تندرستی و عافیت است . (ناظم الاطباء).
- مژده رسان ؛ مژده آورنده . (ناظم الاطباء). ابلاغ کننده ٔ مژده . رساننده ٔ نوید.
- نامه رسان ؛ رساننده ٔ نامه . نامه بَر. بَرَنده ٔ نامه . در اصطلاح اداری مستخدمی را گویند که عهده دار رساندن نامه های وزارتخانه یا ادارات یا مؤسسات و بنگاههاست .
|| وفی . وافی . (منتهی الارب ). رسا. بالغ. کامل .
- نارسان ؛ نارسا. نابالغ. ناقص . مقابل بالغ و کامل و رسا :
گفت من گفتم که عهد آن خسان
خام باشد خام و زشت و نارسان .

مولوی .


|| رسنده . متصل شونده :
دگر هرکه یازد به چیز کسان
بود خشم ما سوی آنکس رسان .

فردوسی .


سوم دور بودن ز چیز کسان
که دردش بود سوی آنکس رسان .

فردوسی .


چو دستت به چیز تونبود رسان
چه چیز تو باشد چه آن ِ کسان .

اسدی .


به آشنا و به بیگانه جود اوست رسان
اگر سوابق هست و اگر سوابق نیست .

سوزنی .


رسان بود کرم دست او به دشمن و دوست
ندارد آگهی از پایگاهی و سرور.

سوزنی .


و رجوع به رساندن شود.
ترجمه مقاله