ترجمه مقاله

رساننده

لغت‌نامه دهخدا

رساننده . [ رَ / رِ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند. متصل کننده . اتصال دهنده . (فرهنگ فارسی معین ). موصِل . (یادداشت مؤلف ). دهنده . عطاکننده . نایل کننده :
سیاوخش را پروراننده بود
بدو نیکوییها رساننده بود.

فردوسی .


منم گفت محمود گیرنده شهر
ز خوبی به هرکس رساننده بهر.

فردوسی .


موسی عرض کرد ملکا ندا من کردم و جواب ترا آمد. فرمود که نداکننده تو بودی و رساننده من ... (قصص الانبیاء ص 112).
رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده ازدوزخ تنگ و زشت .

نظامی .


رساننده ٔ چشم را جوش خون
بخاری پریشانی آرد برون .

نظامی .


و رجوع به رساندن شود. || مبلغ. (یادداشت مؤلف ). ابلاغ کننده :
زهر دانشی کآن ز دانندگان
رساندند او را رسانندگان .

نظامی .


|| پزنده ، چنانکه قرحه ٔ سخت را. مُنْضِج . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رساندن شود.
ترجمه مقاله