ترجمه مقاله

رستنگاه

لغت‌نامه دهخدا

رستنگاه . [ رُ ت َ ] (اِ مرکب ) جای رستن . جای روییدن . منبت . محل روییدن . خله . (یادداشت مؤلف ). عرفج . منبت . (از منتهی الارب ). مَنْبِت شاذ، قیاس مَنْبَت است . (منتهی الارب ) : تدبیر آسان برآمدن دندان کودکان آن است که ارک او را یعنی آن موضع که رستنگاه دندان بر آن است به چیزهای نرم و چرب می مالند چون پیه مرغ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- رستنگاه موی ؛ محل روییدن مو. جای رستن موی : شعیره ... گاه بر رستنگاه موی مژه افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مردم شیعه مسح سر از چکاد تا رستنگاه موی پیشانی کنند. (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله