ترجمه مقاله

رسوخ

لغت‌نامه دهخدا

رسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (دهار). ثابت و استوار شدن . پابرجای گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || بیخ آور شدن . (ترجمه ٔ جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن : رسخ الغدیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || فرورفتن باران تا نم زمین : رسخ المطر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله