ترجمه مقاله

رشک آمدن

لغت‌نامه دهخدا

رشک آمدن . [ رَ م َ دَ ] (مص مرکب ) به رشک آمدن . حسد ورزیدن . حسادت کردن ، که بیشتربا «به » یا «از» آید. (یادداشت مؤلف ) :
ببارید بر چهره چندان سرشک
کز آن آمدی ابر و باران به رشک .

شمسی (یوسف و زلیخا).


اگر رشک آید از تو شهر یاران را عجب نبود
که شاهی و جوانی و جوانبختی به هم داری .

امیرمعزی .


رشکم آید که کسی سیر نظر در تو کند
باز گویم که کسی سیر نخواهد بودن .

سعدی .


رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست .

سعدی .


به خاکم رشک می آید که بر وی می نهی پایت
که سعدی زیر نعلینت چه بودی گر توانستی .

سعدی .


رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد
زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید.

سعدی .


دی فاخته ای بر سر شاخی با جفت
می گفت غمی که در دلش بود نهفت
رشک آمدم از حالش و با خود گفتم
شاد آنکه غمی دارد و بتواند گفت .

سعدی .


مرا بر اختر اقبال ساغر رشک می آید
که در هر گردشی جان دگرمی گیرد از مینا.

صائب .


رشکم آید چون ببینم یار بااغیار بود
هرچه بادا بادیا اغیار یا خود می کشم .

ابوالمعانی (از شعوری ).


ترجمه مقاله