ترجمه مقاله

رصف

لغت‌نامه دهخدا

رصف . [ رَ ] (ع مص ) پیچیدن پی را بر پیکان تیر: رصف السهم رصفاً. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پی بر تیر پیچیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). || پای بر پای پیچیدن مصلی و با هم ملاصق کردن پایها را. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پای بر پای پیچیدن . (یادداشت مؤلف ). || سنگ بر هم نهادن در بنا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). سنگ بر هم نهادن در مسیل . (از اقرب الموارد). بر هم نهادن سنگ ازبهر بنا. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || سزاواری ، گویند: ذاامر لایرصف بک ؛ یعنی کاری است که سزاوار تو نیست . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخن پیوستن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سخن نیکو پیوستن . (مصادر اللغه ٔ زوزنی ).
ترجمه مقاله