ترجمه مقاله

رضایی

لغت‌نامه دهخدا

رضایی . [ رِ ] (اِخ ) یا رضایی نوربخشی یا رضایی رازی . شاه رضا خلف شاه بهاءالدین . به لیاقت و قابلیت و عَذْب البیانی تخم محبت خود در مزرع دلها می کاشت و در بازی شطرنج دستی داشت . رباعی :
ای کرده عبادت ریایی فن خود
آراسته از لباس عصیان تن خود
طوقیست به گردنت ردا از لعنت
گفتم من و انداختم از گردن خود.

(از صبح گلشن ص 177).


و آذر گوید: شاه رضاخلف شاه بهاء الدین و الدوله ، فاضل ترین اولاد شاه قاسم نوربخش بوده است . این چند شعر از او به نظر رسید و ثبت گردید:
ندارم پای رفتن گرچه از بزمش به امیدی
که باشد گویدم یک لحظه بنشین زود برخیزم .
به روز وصلت از آن خاطر غمین دارم
که دشمنی چو فراق تو در کمین دارم .
شود تابا تو عشق هر کسم معلوم در مجلس
برم نام ترا هر ساعت و در این و آن بینم .

(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 218).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل رضا و فرهنگ سخنوران ذیل رضایی طهرانی و مآخذ مندرج در آن شود.
ترجمه مقاله