ترجمه مقاله

رضوان

لغت‌نامه دهخدا

رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) نگاهبان بهشت . (منتهی الارب ). نام فرشته ای که موکل و نگهبان بهشت است . (غیاث اللغات ). نام دربان بهشت چنانکه مالک نام دربان دوزخ است . بهشت بان . خادم بهشت . بهشت وان . خازن جنت . (یادداشت مؤلف ). فرشته ٔ موکل بر بهشت در نظر مسلمانان . دربان و نگهبان جنت . (فرهنگ فارسی معین ). خازن بهشت . (مهذب الاسماء) (دهار) :
ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی
اینک اویست آشکارا رضوان .

رودکی .


بتان بهشتند گویی درست
به گلنارشان روی رضوان بشست .

فردوسی .


به گلشهرگفت آنکه خرم بهشت
ندید و نداند که رضوان چه کشت .

فردوسی .


ز خوبان همه بزمگه چون بهشت
تو گفتی که رضوان بر او لاله کشت .

فردوسی .


بهشت است این باغ سلطان اعظم
دلیل آنکه رضوانْش بنشسته بر در.

فرخی .


تا بباشند درین رز در، مهمان منند
رز، فردوس منست ، ایشان رضوان منند.

منوچهری .


چشم حورا چون شود شوریده رضوان بهشت
خاک پایش توتیای دیده ٔحورا کند.

منوچهری .


ملک مسعودبن محمودبن ناصرلدین اﷲ
که رضوان زینت طوبی برد از بوی اخلاقش .

منوچهری .


هرگز نبود خلق فرختار چو تو حور
مانا که ترا رضوان بوده ست فرختار
حوری که فروشنده ٔ آن رضوان باشد
او را نسزد جز ملک راد خریدار.

قطران .


اگر شیطان شود یارت دهد رضوانْش رضوانی
وگر رضوان شود خصمت دهد یزدانْش شیطانی .

قطران .


جنات عدن خاک در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود خارش .

ناصرخسرو.


چون به حب آل زهرا روی شستی روز حشر
نشنود گوشَت ز رضوان جز سلام و مرحبا.

ناصرخسرو.


رضوانْش گمان بردم چون این بشنیدم
از گفتن بامعنی و از لفظ چو شکّر.

ناصرخسرو.


مرا گفتا که من شاگرد اویم
اشارت کرد آنگه سوی رضوان .

ناصرخسرو.


گفتم که چگونه جستی از رضوان
ای بچه ٔ نازدیده ٔ حورا.

مسعودسعد.


خوب نَبْوَد سوخته جبریل پر در عشق تو
آنگه از رضوان امید مرغ بریان داشتن .

سنایی .


هر روز جهان خوشتر از آن است چو هر شب
رضوان بگشاید همه درهای جنان را.

سنایی .


از رشک او [مرغزار] رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه ).
پس چو رضوان در جنات گشاید پاکان
بانگ حلقه زدن کعبه ٔ علیا شنوند.

خاقانی .


بر سر روضه ٔ معصوم رضا
شبه رضوان شوم ان شأاﷲ.

خاقانی .


بر خوان کفَش طفیل امّید
جز رضوان میزبان ندیده ست .

خاقانی .


رضوان صفت در سرایت
کرده ست بر آستان کعبه .

خاقانی .


رضوان لقب تو یوسف الحسن
بر بازوی حور عین نویسد.

خاقانی .


چو دوزخ سوز گردد سوز عشقش
بهشت از پیش رضوان برفشاند.

خاقانی .


در منزلی از منازل جان به رضوان سپرده او را در عماری به غزنین نقل کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 144).
من شراب از ساغر جان خورده ام
نقل او از دست رضوان خورده ام .

عطار.


الصلا گفتیم ای اهل رشاد
کاین زمان رضوان در جنت گشاد.

مولوی .


رضوان مگر سراچه ٔ فردوس برگشاد
کاین حوریان به ساحت دنیی خزیده اند.

سعدی .


بیا بیا که تو حور بهشت را رضوان
درین جهان زبرای دل رهی آورد.

حافظ.


به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست
ننهم پای در آن خانه که دربانی هست .

صائب (از آنندراج ).


- رضوان فش ؛ مثل رضوان . همانند نگهبان و دربان بهشت :
خوی خوش روی خوش نوازش خوش
بزم تو روضه و تو رضوان فش .

نظامی .


|| بهشت . جنت . (یادداشت مؤلف ) :
جدشان رهبر دیوو پری و مردم بود
سوی رضوان خدای و پسران زآن گهرند.

ناصرخسرو.


ز فر ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.

امیرمعزی .


برکنم شمع و وفا را به خراسان طلبم
کان کلید در رضوان به خراسان یابم .

خاقانی .


عیسی ام منظر من بام چهارم فلک است
که به هشتم در رضوان شدنم نگذارند.

خاقانی .


سیاه خانه و غیلان سرخ بر دل من
حریف رضوان بود و حدایق و اعناب .

خاقانی .


خاک تو از باد سلیمان به است
روضه چه گویم که ز رضوان به است .

نظامی .


از خطاب حق بهشت جان شدی
باغ ابراهیم را رضوان شدی .

عطار.


در باغ بهشت بگشودند
باد گویی کلید رضوان داشت .

سعدی .


هرگز نبود حور چو روی تو به رضوان
سروی به نکویی ّ قدت نیست به بستان .

صبوحی .


- باغ رضوان ؛ باغ بهشت :
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش
روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش .

خاقانی .


گر عاصیان را از گنه در باغ رضوان نیست ره
در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او.

خاقانی .


- روضه ٔ رضوان (رضوانی ) ؛ باغ بهشت . (یادداشت مؤلف ) :
رضای او به چه ماند به سایه ٔ طوبی
خصال او به چه ماند به روضه ٔ رضوان .

فرخی .


گر نسیم کرمش بر در دوزخ گذرد
ماریه خوبتر از روضه ٔرضوان گردد.

منوچهری .


همه نسختها من داشتم و به قصد ناچیز کردند دریغا و بسیار بار دریغا که آن روضه های رضوانی برجای نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297).
قربان تو فرزند رسول است ره خویش
از حکمت او جوی سوی روضه ٔ رضوان .

ناصرخسرو.


راه نمایدْت سوی روضه ٔ رضوان
گر بروی بر رهی درین دو میانه .

ناصرخسرو.


آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد
جانم همه در روضه ٔ رضوان باشد.

خاقانی .


پدرم روضه ٔ رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم .

حافظ.


بسوی روضه ٔ رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و خصالش .

حافظ.


- گلشن رضوان ؛ باغ بهشت . (یادداشت مؤلف ) :
از اوج آسمان به سر سدره بگذرم
وز سدره سر به گلشن رضوان برآورم .

خاقانی .


چنین قفس نه سزای چون من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم .

حافظ.


ترجمه مقاله