رعشه افکندن
لغتنامه دهخدا
رعشه افکندن . [ رَ ش َ / ش ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رعشه انداختن . لرزه انداختن . (یادداشت مؤلف ) :
سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
رعشه چون آب روانش در رگ جان افکند.
سایه بر هر کس که آن سرو خرامان افکند
رعشه چون آب روانش در رگ جان افکند.
صائب (از آنندراج ).