ترجمه مقاله

رعونت

لغت‌نامه دهخدا

رعونت . [ رُ ن َ ] (ع اِمص ) نادانی و کم عقلی . (ناظم الاطباء). نادانی . (غیاث اللغات ). ابلهی . بلاهت . حماقت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رعونة شود. || خودبینی . خودخواهی . (فرهنگ فارسی معین ). غرور و تکبر. (از آنندراج ) :
هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی .

منوچهری .


من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349). از طاهر جز شرابخواری و رعونت دیگر کاری برنیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373). اعرابی بیامد شیطان ِ جوانی را مطیع شده در خمار خمر جاهلیت دامن رعونت بر بساط تجربت کشیده . (تاریخ بیهق ص 203).
رعونت در دماغ از دام ترسم
طمع در دل ز کار خام ترسم .

نظامی .


دگر زیرکی گفت کای شهریار
خردمند را با رعونت چه کار.

نظامی .


خواتین و ... با رعونت جوانی چون وفود شادمانی در خرامیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ).
بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت
بزیر پای نهادیم و پای بر سرهستی .

سعدی .


یکی دعا کنمت بی رعونت از سر صدق
خدات در نفس آخرین بیامرزاد.

سعدی .


تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. (مزارات کرمان ص 3).
نگردد عقده های من چرا هر روزمشکل تر
که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارد.

صائب (از مجموعه ٔ مترادفات ).


|| نرمی و سستی . (ناظم الاطباء) (ازغیاث اللغات ). نازکی و سستی . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه ٔ مؤلف ). نازکی . (از دهار). استرخاء. سستی . (یادداشت مؤلف ) . || سرکشی . (از ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). || خودآرایی و زینت .(غیاث اللغات ). خودآرایی . (فرهنگ فارسی معین ). خویشتن آرا شدن . (آنندراج ). رجوع به رعونة شود.
ترجمه مقاله