رمان
لغتنامه دهخدا
رمان . [ رَ ] (نف ) ترسو و هراسان و گریزان . (ناظم الاطباء). شمان . (از برهان قاطع). رمنده . در حال رمیدن . رجوع به رمیدن شود :
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شخ و همه ره کویر.
رمان دید از او نامداران خویش
بر آنسان که بیند رخ گرگ میش .
شد آن لشکر گشن پیش تورگ
رمان چون رمه ٔ میش از پیش گرگ .
هوا جای خاک و زمین جای خون
رمان ژنده پیلان و گردان نگون .
آنکه از گربه ای رمان باشد
کی خدای همه جهان باشد.
بیابانی از وی رمان دیو و شیر
همه خاک شخ و همه ره کویر.
فردوسی .
رمان دید از او نامداران خویش
بر آنسان که بیند رخ گرگ میش .
فردوسی .
شد آن لشکر گشن پیش تورگ
رمان چون رمه ٔ میش از پیش گرگ .
اسدی .
هوا جای خاک و زمین جای خون
رمان ژنده پیلان و گردان نگون .
اسدی .
آنکه از گربه ای رمان باشد
کی خدای همه جهان باشد.
سنائی .