رنجوری
لغتنامه دهخدا
رنجوری . [ رَ ] (حامص مرکب ) بیماری .دردمندی . ضعف . ناتوانی . (ناظم الاطباء) :
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ .
|| آزردگی . (ناظم الاطباء). دل آزردگی . || ملالت . غمگینی . اندوهگینی . دلگیری :
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ .
مولوی .
|| آزردگی . (ناظم الاطباء). دل آزردگی . || ملالت . غمگینی . اندوهگینی . دلگیری :
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.
(ویس و رامین ).