رنگ باختن
لغتنامه دهخدا
رنگ باختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) پریدن رنگ از ترس و بیم . زرد شدن رنگ چهره از ترس . رنگ پریدن . رجوع به رنگ پریدن شود :
رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش
از اشارت آب می گردد هلال غبغبش .
باختم رنگ ، شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش .
رنگ می بازد ز نام بوسه یاقوت لبش
از اشارت آب می گردد هلال غبغبش .
صائب (از آنندراج ).
باختم رنگ ، شب وصل تو چون روی نمود
چهره ام زرد شد از پرتو مهتابی خویش .
ناصرعلی (از بهار عجم ).