ترجمه مقاله

رنگ برداشتن

لغت‌نامه دهخدا

رنگ برداشتن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ گرفتن . (آنندراج ). لون پذیرفتن . رنگ چیزی را قبول کردن :
گل پژمرده رنگی غیر حسرت برنمی دارد
دل افسرده داغی جز خیالت برنمی دارد.

میرزا جلال اسیر (از بهار عجم ).


- رنگ خجالت برداشتن ؛ از شرمگینی رنگ سرخ بر چهره گرفتن . رنگ سرخ پذیرفتن چهره از فرط شرم و حیا :
قامتت خم گشت و پشتت بار طاعت برنداشت
چهره ٔ بی شرم تو رنگ خجالت برنداشت .

صائب (از بهار عجم ).


|| رنگ بردن . رنگ سوختن . (آنندراج ). بیرنگ ساختن واز بین بردن رنگ چیزی . رنگ چیزی را زایل ساختن و دگرگون کردن . و رجوع به رنگ بردن و رنگ سوختن شود :
ز صدمت تو توان کرد کوه را سیماب
ز هیبت تو توان رنگ ارغوان برداشت .

حسین سنائی (از بهار عجم ).


ترجمه مقاله