ترجمه مقاله

رهط

لغت‌نامه دهخدا

رهط. [ رَ ] (ع اِ) مردان از سه یا هفت تا ده یا از سه تا چهل بدون زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جماعتی قدر دوازده . (دهار). در اصطلاح رجال و درایه جماعتی ازمردان را گویند که کمتر از ده و بیشتر از سه و یا هفت تا ده و یا بین ده و چهل باشد. (یاددشت مؤلف ). || گروه جماعت مردان . گروه . (ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 54) (دهار) (مهذب الاسماء) :
همچنان کان زاهد اندر سال قحط
بود او خندان و گریان جمله رهط.

مولوی .


|| نفر. تن : و اذا اضیف الی الرهط عدد یراد به النفس و الشخص ؛ و منه فی القرآن : «و کان فی المدینة تسعة رهط» ؛ ای تسعة انفس . (از اقرب الموارد). || قوم و قبیله ٔ مرد. جمع است واحد از لفظ خود ندارد. ج ، اَرهُط، اَرهِطَة، اَرهاط، رِهاط. جج ، اَراهِط، اَراهیط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). از لفظ خود جمع ندارد. ج ، ارهط، ارهاط و جمع آن دو اراهطو اراهیط. (از اقرب الموارد). دوده . (مهذب الاسماء) (دهار) : از آن رهط در پای ناحیت بعضی مانده اند. (تاریخ بیهقی ). || دشمن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوع . نوعی از انواع ، در حدیث است : لولا انه [ ای الکلب ] رهط لامرت بهدمه . (از یادداشت مؤلف ). || پوست پاره ای بر شکل میزر که زنان حایض و کودکان بر میان بندند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پوست پاره ای که دوال دوال آن را تراشند و بر روی ستور اندازند. ج ، اَرهاط، رِهاط. (منتهی الارب ) (از آنندراج )(ناظم الاطباء). || مجمع درختان طلق خاردار. (ناظم الاطباء). || نحن ذورهط؛ یعنی فراهم شوندگانیم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله