ترجمه مقاله

روانه

لغت‌نامه دهخدا

روانه . [ رَ ن َ / ن ِ ] (نف ) مرادف روان و رونده ، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده . (آنندراج ) (انجمن آرا). جاری . سائل . روان :
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است .

سعدی .


و رجوع به روان و روانه شدن و روانه کردن شود. || رونده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). روان . رجوع به روان شود.
- سرو روانه ؛ سرو روان . رجوع به سرو روان ذیل روان شود :
ای سرو روانه ٔ جوانمرد
ای با دل گرم و با دم سرد.

نظامی .


|| راهی . (ناظم الاطباء). || پویان . دوان .گذرکنان . || فرستاده . || آماده و مهیا. || مسافر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || (اِ) پروانه و تذکره ٔ عبور. (ناظم الاطباء). جواز یا گذرنامه ٔ گمرکخانه . (از اشتینگاس ). || جایزه . || دولت و اقبال . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
ترجمه مقاله