ترجمه مقاله

روان گیر

لغت‌نامه دهخدا

روان گیر. [ رَ ] (نف مرکب ) روان گیرنده . گیرنده ٔ روان . آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان . جانستان :
چه گویی دایه زین پیک روان گیر
که ناگه بردلم زد ناوک تیر.

(ویس و رامین ).


هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روان گیر.

(ویس و رامین ).


ترجمه مقاله