ترجمه مقاله

روا دیدن

لغت‌نامه دهخدا

روا دیدن . [ رَ دی دَ ] (مص مرکب ) جایز دانستن .بمصلحت دیدن . پسندیده و مطلوب داشتن . مجاز شمردن . روا داشتن . رجوع به روا داشتن و روا شود :
که شهری خنک بود و روشن هوا
از آنجاگذشتن ندیدی روا.

فردوسی .


سر باره ٔ دژ بد اندر هوا
ندیدند جنگ هوا را روا.

فردوسی .


چنان پروریدش که باد هوا
بر او برگذشتن ندیدی روا.

فردوسی .


نه آزار زن جست رای عزیز
نه آزار یوسف روا دید نیز.

شمسی (یوسف و زلیخا).


نیز نبینم روا اگر نه بگویمت
بر مگسی خوب نیست ضربت فرهاد.

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله