روبروی
لغتنامه دهخدا
روبروی . [ ب ِ ](ص مرکب ، ق مرکب ) روبرو. مقابل . محاذی :
مرگ به من نیز روبروی نشسته ست
می نتوانم کنم سخن کم و افزون .
و رجوع به روبرو شود.
مرگ به من نیز روبروی نشسته ست
می نتوانم کنم سخن کم و افزون .
میرزا ابوالحسن جلوه .
و رجوع به روبرو شود.