ترجمه مقاله

روث

لغت‌نامه دهخدا

روث . [ رَ ] (ع مص ) سرگین افگندن ستور. (دهار). سرگین اوکندن ستور. (مصادر زوزنی ). سرقین انداختن ، و در مثل گویند: احشک و تروثنی ؛ ای اعطیک الحشیش و تعطینی الروثة. (از منتهی الارب ). راث الفرس ُ روثاً؛ مثل تغوط الرجل . (اقرب الموارد). سرگین انداختن . (غیاث اللغات ). || (اِ) سرگین . (دهار). سرگین خر. (مهذب الاسماء). سرگین اسب و سایر سُمداران . ج ، اَرْواث . (از اقرب الموارد) : ستور را دید که در راه روث افگند. فریاد برآورد که بشر حافی نماند. نگرستند چنان بود. گفتند به چه دانستی ؟ گفت : بدانکه تا او زنده بود در جمله ٔ راه بغداد روث ستوری دیده نبود. (تذکرة الاولیاءعطار). روث و فرث تازه افتاده . (جهانگشای جوینی ).
ترجمه مقاله