ترجمه مقاله

روخ چکاد

لغت‌نامه دهخدا

روخ چکاد. [ چ َ ] (ص مرکب ) اصلع باشد. (فرهنگ اسدی ) . کلمتی است فهلوی ، روخ روده باشد و چکاد بالای پیشانی ، و بپهلوی روخ چکاد اصلع بود. (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (از صحاح الفرس ). در نسخه ای از این فرهنگ دوخ چکاد بدال ضبط شده است . کچل ، که میان سر موی نداشته باشد و «آدم سر» گویند چه چکاد بمعنی تارک سر و روخ کنایه از بی موست و دوخ چکاد بدان نیز گفته اند. (از فرهنگ رشیدی ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ خطی ) (از برهان قاطع) :
ایستاده بخشم بر در اوی
این بنفرین سیاه روخ چکاد.

حکاک مرغزی (از فرهنگ اسدی و صحاح الفرس ).


عجب مدار که فرق سپهر بیموی است
که شد ز سیلی تأدیب شاه روخ چکاد.

شمس فخری .


و رجوع به روخ و دوخ چکاد شود.
ترجمه مقاله