روزنه
لغتنامه دهخدا
روزنه . [ رَ / رُو زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: روزن + ه تصغیر). (ارمغان سال 12 شماره ٔ 7: کافنامه بقلم کسروی از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معرب آن : روزنة، اوستا: رئوچنه . (حاشیه ٔ برهان قاطع). روزن . (شرفنامه ٔ منیری ). سوراخ . (برهان قاطع) (انجمن آرا). منفذ. (برهان قاطع). رخنه . (انجمن آرا). کُوَّه . باجه . پنجره :
در دل من این سخن زان میمنه است
زانکه ازدل جانب دل روزنه است .
موج میزد بر دلش عفو گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه .
گوییش پنهان زنم آتش زنه
نی بقلب از قلب باشد روزنه .
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنه ٔ جان و در دل .
تا مهر بر سپهر نتابد بدور او
بر خشت و سنگ روزنه ٔ باختر کنم .
بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشه ٔتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی . (ترجمه ٔ دیاتسارون ). و رجوع به روزن شود.
در دل من این سخن زان میمنه است
زانکه ازدل جانب دل روزنه است .
مولوی .
موج میزد بر دلش عفو گنه
که ز هر دل تا دل آمد روزنه .
مولوی .
گوییش پنهان زنم آتش زنه
نی بقلب از قلب باشد روزنه .
مولوی .
ای درگه اسلام پناه تو گشاده
بر روی زمین روزنه ٔ جان و در دل .
حافظ.
تا مهر بر سپهر نتابد بدور او
بر خشت و سنگ روزنه ٔ باختر کنم .
؟ (شرفنامه ٔ منیری ).
بر بام خانه بالا رفتند و چهار گوشه ٔتخت به چهار ریسمان بستند و از روزنه با تخت بزیر آویختند و نهادند پیش عیسی . (ترجمه ٔ دیاتسارون ). و رجوع به روزن شود.