روزگاریافته
لغتنامه دهخدا
روزگاریافته . [ ت َ / ت ِ ](ن مف مرکب ) سالخورده : مردی روزگاریافته ونیکوتدبیر و صائب اندیشه بود. (تاریخ طبرستان ). گوشت جانوران جوان ، تری بیش از آن دهد که گوشت جانوران روزگاریافته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). پیری بود روزگاریافته و دوتا شده . (اسکندر نامه ٔ نسخه ٔ سعید نفیسی ).