روسیه
لغتنامه دهخدا
روسیه . [ ی َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف روسیاه . کسی که بخاطر کارناروا که مرتکب شده شرمنده است :
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین .
ای ز خجالت همه شبهای تو
روسیه از روز طربهای تو.
زن چو انگور و طفل بی گنهست
خام سرسبز و پخته روسیهت .
و رجوع به روسیاه شود.
گر به پیری دانش بدگوهران افزون شدی
روسیه تر نیستی هر روز ابلیس لعین .
منوچهری .
ای ز خجالت همه شبهای تو
روسیه از روز طربهای تو.
نظامی .
زن چو انگور و طفل بی گنهست
خام سرسبز و پخته روسیهت .
نظامی .
و رجوع به روسیاه شود.