روشنایی دادن
لغتنامه دهخدا
روشنایی دادن . [ رَ / رُو ش َ دَ ] (مص مرکب ) نور بخشیدن . روشنی دادن . نور دادن :
چنانستم امید کز روزگار
به ما روشنایی دهد کردگار.
خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهد
هر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد.
تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب کار
تا چراغ عمر قدری روشنایی میدهد.
وجودی دهد روشنایی به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع.
چنانستم امید کز روزگار
به ما روشنایی دهد کردگار.
فردوسی .
خاکپایت دیده ها را روشنایی میدهد
هر سحر بوی تو با جان آشنایی میدهد.
خاقانی .
تیره شد کار من از غم هان و هان دریاب کار
تا چراغ عمر قدری روشنایی میدهد.
خاقانی .
وجودی دهد روشنایی به جمع
که سوزیش در سینه باشد چو شمع.
سعدی .