ترجمه مقاله

روشن گردیدن

لغت‌نامه دهخدا

روشن گردیدن . [ رَ / رُو ش َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روشن شدن . نورانی شدن . پرنور گشتن . ازدهار. (از یادداشت مؤلف ). ضواء. ضوء. (منتهی الارب ).
- دیده روشن گشتن (گردیدن ) ؛ شادمان شدن : دریغ آمدم که دیده ٔ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف ).
|| آشکار شدن . واضح شدن . روشن شدن :
کار ایشان است زآنسوی پری
گرددت روشن چه جویی رهبری .

مولوی .


روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی .

سعدی .


و رجوع به روشن شدن شود.
ترجمه مقاله