رون
لغتنامه دهخدا
رون . [ رَ وَ ] (اِ) آزمایش بود. (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ اوبهی ). آزمایش و امتحان . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (برهان ) :
کرد باید مرمرا واو را رَوَن
شیر تا تیمار دارد خویشتن .
|| آرنج .رونک . (یادداشت مؤلف ).
کرد باید مرمرا واو را رَوَن
شیر تا تیمار دارد خویشتن .
رودکی .
|| آرنج .رونک . (یادداشت مؤلف ).