ترجمه مقاله

روکش

لغت‌نامه دهخدا

روکش . [ ک َ / ک ِ ] (اِمرکب ) ورقه ای از طلا یا متال که روی دندان کشند. || پوشش یا جامه یا ورقه ای که روی چیزی کشند چنانکه نجاران بر روی میز یا در و غیره . فورمیکارا. (از یادداشت بخط مؤلف ). || کاغذ یا پارچه ای که بدان چیزی را بپوشانند. (فرهنگ فارسی معین ).
- روکش کردن ؛ ورقه ای از چوب گردو یا چوب دیگر را بر چوبی از جنس پست کشیدن . پوشانیدن نجار روی در و میز و غیره را با ورقه ای از چوب گرانبهاتر. (از یادداشت بخط مؤلف ).
- || زیردست یا خردی را به بی ادبی نسبت به بالادست و بزرگی وادار کردن . کسی را به برابری و مقاومت کسی داشتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| آنچه که ظاهر آن با باطن یکی نباشد. (فرهنگ فارسی معین ). هر چیزی که ظاهر آن با باطنش یکی نباشد و مختلف بود. (از برهان ) (ناظم الاطباء). نوعی از زر قلب . (آنندراج ) || چادر و نقاب :
دل شد اسیر زلف تو بر رو مکش نقاب
سودا بهم رسیده به روکش چه احتیاج .

تائب تفرشی (از آنندراج ).


|| شرمنده کننده . (غیاث اللغات ).
ترجمه مقاله