ترجمه مقاله

رویه

لغت‌نامه دهخدا

رویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) صفحه و روی صورت . چهره . روی . (فرهنگ فارسی معین ). || سوی . جانب . (ناظم الاطباء).
- دورویه ؛ دارای دو روی و دو وضع و دو روش . (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود.
- || دوطرف . دوجانب . دوسو. دوصف :
به پیمان که از هر دورویه سپاه
به یاری نیاید کسی کینه خواه .

فردوسی .


- || متلون المزاج . (ناظم الاطباء).
- || دورنگ و منافق . (ناظم الاطباء).
- || کنایه از موافق و مخالف . مساعد و نامساعد. خوب و بد :
وگرنه سران شان برآرم به دار
دورویه بود گردش روزگار.

فردوسی .


رجوع به مدخل دورویه شود.
- سه رویه ؛ از سه طرف . از سه سو :
شما بر سه رویه بگیرید راه
بدارید لشکر ز دشمن نگاه .

فردوسی .


به مرده شویان مانی ز روی بدبینی
اگر سه رویه همی سود خیز و مرده شوی .

سوزنی .


- یکرویه ؛ یک روی و یک وضع. دارای یک طور و روش . (ناظم الاطباء) :
چه گویی که یکرویه هستیم یار
چرا زیر و بالا در آری بکار.

نظامی .


رجوع به ماده ٔ یکرویه شود.
- یکرویه شدن ؛ یک طرفه شدن . خاتمه یافتن . فیصله یافتن : چون بی جنگ و اضطراب کار یکرویه شد. (تاریخ بیهقی ).
- یکرویه کردن ؛ خاتمه دادن . یک طرفه کردن : شمشیر دورویه کار یکرویه می کند. (یادداشت مؤلف ).
|| سطح . (فرهنگ فارسی معین ) (لغات فرهنگستان ). || ظاهر هر چیز. نما. (فرهنگ فارسی معین ). قسمت بالای هر چیز، چون کفش ، مقابل زیره و گاهی رویه مقابل آستر گویند: ابره ؛ رویه ٔ لحاف . خلاف آستر. ظهاره ، مقابل بطانه . (یادداشت مؤلف ).
- رویه ٔ جامه (لباس ) ؛ پارچه ٔ روی لباس . ظهاره ، مقابل آستر و بطانه . (فرهنگ فارسی معین ).
- رویه ٔ کفش ؛ سطح ظاهری کفش . مقابل زیره . (فرهنگ فارسی معین ).
- رویه ٔ مغز ؛ غشاء دماغی . (لغات فرهنگستان ).
|| شکل و هیأت . (فرهنگ فارسی معین ). || روبرو و مقابل . (ناظم الاطباء). || وضع و طریقه و طرز و منوال و دستور و روش . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله