ترجمه مقاله

روی نهادن

لغت‌نامه دهخدا

روی نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی گذاشتن . روی آوردن . متوجه شدن . راهی شدن . متوجه گشتن . رفتن . (یادداشت مؤلف ). توجه . (ترجمان القرآن ) :
نهاده روی به حضرت چنانکه روی به پیر
به تیم واتگران آید از در تیماس .

ابوالعباس .


همی فزونی جوید اراده بر افلاک
که تو به طالع میمون بدو نهادی روی .

شهید بلخی .


به درگاه کاوس بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی .

فردوسی .


بدان کاخ بهرام بنهاد روی
همان گور پیش اندرون راهجوی .

فردوسی .


پیاده بدو تیز بنهاد روی
چو تنگ اندرآمد بنزدیک اوی .

فردوسی .


و دیگر روز که از عبادت فارغ شدند روی به فرعون نهادند. (قصص الانبیاء ص 99). موسی ترسان از پیش مادر بیرون آمد و روی به دروازه نهادند. (قصص الانبیاء ص 92).
در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف
نهاده روی جهانی بدین مبارک در.

فرخی .


مگر امسال ملک بازنیامد ز غزا
دشمنی روی نهاده ست بر این شهر و دیار.

فرخی .


بدان زمان که دو لشکر به جنگ روی نهد
جهان بتابد چون گلستان برنگ علم .

فرخی .


ملک همه آفاق بدو روی نهاده ست .

منوچهری .


هرگز به کجا روی نهاد این شه عادل
با حاشیه ٔ خویش و غلامان سرایی .

منوچهری .


کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان .

منوچهری .


خوارزمشاه و قلب از جای برفتند و روی به قلب علی تکین نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352).
ای علم جوی روی به جیحون نه
گر جانت بر هلاک نه مفتون است .

ناصرخسرو.


ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خود روی نهاده به نشیب .

ناصرخسرو.


روی تازه ت زی سراب او منه
تا نریزد زان سراب از رویت آب .

ناصرخسرو.


شیری از آن دوگانه روی بدونهاد پس روی بدان شیر دیگر نهاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 77). چون این مصاهره کرده بودند به اتفاق روی به هیاطله نهادند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 94).
به غزو روی نهادی و روی روز بکرد
کبودکرده چو نیل و سیاه کرده چو قار.

مسعودسعد.


فرخی را برنشاند و روی به امیر نهاد. (چهارمقاله ). بارها برگرفت و روی به شهر نهاد. (سندبادنامه ص 303). با لشکر بسیار از ترک و عرب و دیلم روی به جرجان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 44).
خرم و تازه شهر و کوی به من
اهل دانش نهاده روی به من .

نظامی .


گفتم از آسیب عشق روی به عالم نهم
عرصه ٔ عالم گرفت روی جهانگیر او.

سعدی .


سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم .

حافظ.


رجوع به رو نهادن شود.
- روی بر خاک یا به خاک یا بر در نهادن ؛ کنایه از فرمانبرداری کردن .تسلیم شدن . فروتنی و تذلل نمودن :
روی به خاک می نهم گر تو هلاک می کنی
دست به بند می نهم گر تو اسیر می بری .

سعدی .


بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا بار دگر پیش تو بر خاک نهم روی .

سعدی .


سزد که روی اطاعت نهند بر در حکمش
مصوری که درون رحم نگاشت جنین را.

سعدی .


- روی زی یا سوی جایی یا کسی یاچیزی نهادن ؛ بدان سوی متوجه شدن . بسوی کسی روی آوردن :
همه تاجداران بفرمان اوی
سوی شهر کشمر نهادند روی .

دقیقی .


چو روشن شود دشمن چاره جوی
نهد بیگمان سوی این کاخ روی .

فردوسی .


سوی سیستان پس نهادند روی
همه راه شادان و با گفتگوی .

فردوسی .


ز هامون سوی او نهادند روی
دو پیل دژآگاه و دو جنگجوی .

فردوسی .


اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی کینه کشیدن . (تاریخ بیهقی ).
کس نمی خرد رحیق و سلسبیل
روی زی غسلین نهادند و حمیم .

ناصرخسرو.


پاک فروخوردشان نهنگ زمانه
روی نهاده ست سوی ما به تعامل .

ناصرخسرو.


خلق یکسر روی زی ایشان نهاد
کس به بت ز آتش کجا یابد نجات .

ناصرخسرو.


|| آغاز کردن . اقدام کردن . شروع نمودن . نیت کردن . پرداختن :
به تاراج و کشتن نهادند روی
برآمد خروشیدن های و هوی .

فردوسی .


پس از پشت میش بره پشم و موی
برید و به رشتن نهادند روی .

فردوسی .


به نخجیر کردن نهادند روی
نکردند کس یاد پرخاشجوی .

فردوسی .


تا روی به جنبش ننهد ابر شغب ناک
صافی نشود رهگذر سیل ز خاشاک .

منوچهری .


آباد به توست خانه چون رفتی
او روی نهد بسوی ویرانی .

ناصرخسرو.


چون اتابک چاولی به پارس آمد و ابوسعد را برداشت آنجا «نوبیخان » روی به عمارت نهاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی صص 146 - 147). || حمله کردن . (یادداشت مؤلف ). هجوم بردن :
چون به کفار می نهادم روی
بس کس از تیغ من همی بنرست .

مسعودسعد.


برمن نهاد روی و فروبرد سربسر
نیرنگ و سحر خاطر و طبعم چو اژدها.

مسعودسعد.


گفته اند مرد شجاع چنان باید که به اول جنگ چون شیر باشد به دلیری و روی نهادن و به میانه ٔ جنگ چون پیل باشد به صبر کردن . (نوروزنامه ). || واقع شدن . (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله