ترجمه مقاله

رو داشتن

لغت‌نامه دهخدا

رو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از شرم حضور داشتن . (از آنندراج ). رودربایستی داشتن :
کوبکو دربدر ز بس گردید
گریه در پیش ناله رو دارد.

کلیم (از آنندراج ).


|| سمج و مصرّ بودن . (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن . وقح و بی حیا بودن . رجوع به روشود :
ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری
باز دل میبری ازخلق عجب رو داری !

شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی .


|| توجه داشتن . (آنندراج ). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است . (آنندراج ).
- رو به چیزی داشتن ؛ بسوی آن گراییدن : حاکم عادل ، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. (مجالس سعدی ).
به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش
که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش .

میرزا بیدل (از آنندراج ).


|| وجه و علت داشتن :
لیکن از روی طعنه ٔ خصمان
آمدن هیچ رو نمی دارد.

خاقانی .


ترجمه مقاله