ترجمه مقاله

رکوة

لغت‌نامه دهخدا

رکوة. [ رَ ک ْ وَ ] (ع اِ) رکوه . مشک خرد. نیم مشک . (یادداشت مؤلف ). دلو خرد. (مهذب الاسماء). ابریق چرمی که به هندی چهارگل گویند. (غیاث اللغات ) : یکی رکوه بود او را [ حضرت محمد(ص ) ] از ادیم بفرمود تا آن را پرآب کردند و پیش خود بنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری ). یکروز دعوتی بود و من رکوه ٔ خوردنی بستدم . (اسرارالتوحید ص 302). تسبیح برگرفت و عصا و رکوه بدست کرد. (سندبادنامه ص 191).
صوفیان رکوه بر آب زندگانی چون خضر
همچو موسی درعصاشان جان ثعبان آمده .

خاقانی .


دست و عصاش موسوی رکوه پر آب زندگی
گرم روان عشق را کرده به چشمه رهبری .

خاقانی .


چون اجلش نزدیک آمد بگریست و گفت : کاشکی همه ٔ سفر چنان بودی که به عصایی و رکوه ای راست شدی . (تذکرة الاولیاء عطار). || کوزه ٔ چرمین . (یادداشت مؤلف ). || خاشاکدان . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله