ترجمه مقاله

رکوه

لغت‌نامه دهخدا

رکوه . [ رِک ْ وِ / وَ ] (اِ) به معنی رکو است که لته ٔ کهنه و کرباس از هم رفته باشد. (برهان ). پاره و آن را رکوی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) : حد بینی پاره ای رکوه آتش زنید و در زیر بینی او را دارید اگر عطسه کند دروغ می گوید. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 159). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ٔ خرد آورد در میان رکوه دوخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429). رجوع به رکو شود. || چادر یک لخت . (برهان ). رجوع به رکو شود.
ترجمه مقاله