ترجمه مقاله

ریخن

لغت‌نامه دهخدا

ریخن . [ خ ِ ] (ص نسبی ) ریخو. ریغو. مبتلا به اسهال که ماسکه اش بشده است . آلوده به گوه . آنکه سرگین گشاده یعنی آبدار بسیار می ریزد. (یادداشت مؤلف ). آدم و حیوانی که شکمش روان بود و اسهال داشته باشد و نتواند خودداری کند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). آنکه بسیار سرگین میزد. (لغت فرس اسدی ). آنچه به ریخ بیالاید. (انجمن آرا) (آنندراج ). آنکه اسهال دارد و آلوده کاری کند (از انسان یا حیوان ). (فرهنگ فارسی معین ). شکم نرم شده . (صحاح الفرس ) :
یکی آلوده ای باشد که گاوان را بیالاید
چو از گاوان یکی باشدکه گاوان را کند ریخن .

رودکی (از آنندراج ).


چو گاو ریخن آلوده طبع او از شعر
همی تراشد آلایش از سرین به سرو.

سوزنی .


ترجمه مقاله