ریدن
لغتنامه دهخدا
ریدن . [ دَ ] (مص ) به قضای حاجت رفتن و تغوط کردن . (ناظم الاطباء). غایط کردن ؛ ای ثفل غذا از راه معین بیرون آمدن . (غیاث اللغات ). برادر شاشیدن . (آنندراج ). تخلیه ٔ شکم کردن . بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد. تغوط کردن . (فرهنگ فارسی معین ) :
ازین تاختن گوز و ریدن به راه
نه دانگ و نه غزو نه نام و نه گاه .
چون حیز طیره شد زمیان ربوخه گفت
برریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی .
برمشته اگر می برید نیست عجب
ز آنروی که مشتری بود قاضی چرخ .
اگر زانکه خواهد یکی ز اهل دل
که یک لحظه بی زای زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار
که تابر سر رای رحمت رید.
یغما بجز من و تو و محمود بوالحسن
ریدم به کله ٔ پدر هرچه جندقی است .
می بتازد به بخل مجدالدین
چون به گاورس گرسنه قمری
گر همه قمیان چنین باشند
قم رفیقا و بر همه قم ری .
زرق ؛ ریدن مرغ . (تاج المصادربیهقی ) (از دهار). سقسقة؛ ریدن بنجشگ . (از تاج المصادر بیهقی ). || کثافت کاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || بیهوش شدن . (ناظم الاطباء).
ازین تاختن گوز و ریدن به راه
نه دانگ و نه غزو نه نام و نه گاه .
طیان .
چون حیز طیره شد زمیان ربوخه گفت
برریش خربطان ریم ای خواجه عسجدی .
عسجدی .
برمشته اگر می برید نیست عجب
ز آنروی که مشتری بود قاضی چرخ .
مهستی .
اگر زانکه خواهد یکی ز اهل دل
که یک لحظه بی زای زحمت زید
مگس را پدید آورد روزگار
که تابر سر رای رحمت رید.
انوری .
یغما بجز من و تو و محمود بوالحسن
ریدم به کله ٔ پدر هرچه جندقی است .
یغمای جندقی .
می بتازد به بخل مجدالدین
چون به گاورس گرسنه قمری
گر همه قمیان چنین باشند
قم رفیقا و بر همه قم ری .
؟ (از آنندراج ذیل ریستن ).
زرق ؛ ریدن مرغ . (تاج المصادربیهقی ) (از دهار). سقسقة؛ ریدن بنجشگ . (از تاج المصادر بیهقی ). || کثافت کاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || بیهوش شدن . (ناظم الاطباء).