ترجمه مقاله

ریشخند کردن

لغت‌نامه دهخدا

ریشخند کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمسخر کردن . استهزا و مسخره نمودن . (ناظم الاطباء). استهزاء کردن . مسخره کردن . تمسخر نمودن . دست انداختن . (یادداشت مؤلف ) :
آتشی کآب را بلند کند
بر تن خویش ریشخند کند.

سنایی .


ساعتی دستبند می کردند
برسمن ریشخند می کردند.

نظامی .


ریشخندی کرده اند آن منکران
بر مثلها و بیان ذاکران .

مولوی .


ای بسا ریشخندها که فلک
برتکاپوی خر سوار کند.

عمادی شهریاری .


کند زعفران سبزه را ریشخند
که شد سنبلش برگل پنبه بند.

ملاطغرا (از آنندراج ).


|| فریفتن به زبان ، چنانکه بچه را. تی تال . طفل را به سخنانی بی اصل و وعده های راست یا دروغ آرام کردن . (یادداشت مؤلف ).
ترجمه مقاله