ترجمه مقاله

ریشه

لغت‌نامه دهخدا

ریشه . [ ش َ/ ش ِ ] (اِ) طراز و تارهای پنبه ای و ابریشمین و جز آن که از چیزی آویزان باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || طره ٔ دستار. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). آنچه از تار بی پود گذارند در جانب جامه زینت را: ریشه ٔ گلیم . ریشه ٔ کلاغی . ریشه ٔ دستمال . آنچه رشته رشته و تارتار آویزداز کار فرش و جز آن زینت را. شمله ٔ دستار. علاقه ٔ دستار. فش دستار. دنبوقه ٔ دستار. (یادداشت مؤلف ). کناره ٔ بعضی چیزها که رشته رشته آویخته باشند: ریشه ٔ ردا. ریشه ٔ مقنعه . ریشه ٔ دستار. (آنندراج ) :
تاتو آن خیش ببستی پسر اندر پسرا
بردلم گشت فزون از عدد ریشه ش ریش .

کسایی .


دارم بسی ز ریشه ٔ پوشی خیالها
یابم ز عقد طره ٔ دستار حالها.

نظام قاری .


آنکه دستار طلادوز علم گردانید
کرد چون ریشه پریشان من سرگردان را.

نظام قاری .


درشده ریشه دید به والا غداد مشک
از سر گرفت دل هوس زلف و خال دوست .

نظام قاری .


کرده در کار علم رفاف کار قرمزی
ریشه ٔ نعلک زده نعلم در آتش می کند.

نظام قاری .


- ریشه ٔ دستار ؛ طره ٔ دستار. (از ناظم الاطباء). علاقه ٔ دستار که آن را در عرف هند طره گویند. (آنندراج ) :
آویخته چون ریشه ٔ دستارچه ٔ سبز
سیمین گرهی بر سر هر ریشه ٔ دستار.

منوچهری .


تخت خاقان به گوشه ٔ بالش
تاج قیصر به ریشه ٔ دستار.

انوری (از آنندراج ).


- ریشه ٔ سبحانیه ؛ کسوتی مر مرشدان را که بر سر بندند. (ناظم الاطباء).
- ریشه ٔ ناخن ؛ آنچه بعد از چیدن ناخن در کنار جای ماند و آزار دهد در عرف هند کور گویند. (آنندراج ) :
مشکل که ولی زاده اذیت نرساند
یارب که برافتد ز جهان ریشه ٔ ناخن .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


|| نوارگونه با رشته و تارهای آویخته ٔ جدابافته که بر کنار جامه دوزند برای زینت . (یادداشت مؤلف ). || هر یک از تارهای گوشت . قسمتهای گوشت به درازا که طبعاً از آن خردتر نباشد. (یادداشت مؤلف ). || زلف . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || موی در اندام آدمی . || لیف و تارهای انبه . || الیاف خرمابن . . || دستک درخت انگور. || پلک چشم . (ناظم الاطباء). اما استوار نمی نماید. || هر چیز تافته شده مانند پلیته ٔ چراغ و فتیله ٔ توپ . (ناظم الاطباء). || بیخ هر چیز. (ناظم الاطباء). بیخ . اصل . بن . در یونانی «ریزا» .
- امثال :
ریشه ٔ بیداد بر خاکستر است .
- ریشه ٔ دندان ؛ بن آن . ثاهة. (یادداشت مؤلف ).
- ریشه ٔ کلمه ؛ ماده ٔ آن . (از یادداشت مؤلف ).
|| جزر در حساب . (از لغات فرهنگستان ). جزر در ریاضی .
- ریشه ٔ سوم ؛ کعب (در حساب ) .
|| آن جزء از درخت که در زیر خاک می باشد. (ناظم الاطباء) (از برهان ). ریشه ٔ درخت . (انجمن آرا). بیخ درخت . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ). عروق اشجار و نباتات که در زمین باشد و گاهی بر بیخ اشجار اطلاق کنند. (از آنندراج ). عرق . بیخ . اردمه . آن قسمت از نبات که به شعب خرد و درشت در زیر زمین باشد. (یادداشت مؤلف ). ریشه اولین عضوی است که از دانه خارج می شود و به سمت مرکز زمین متوجه می گردد و انتهای آن از دیگر قسمتها متورم و تیره می باشد و کلاهک نامیده می شود. در بالای کلاهک ناحیه ٔ صافی وجود دارد که سلولهای مولد ریشه در منتهی الیه آن قرار گرفته و نمو طولی ریشه و کلاهک بوسیله ٔ همین سلولهاست از این رو اگر انتهای ریشه را قطع کنند رشد و نمو آن نیز قطع می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی ص 208) :
تا برون ریشه ٔ گیا بینی
ز اندرون ریش ده کیا منگر.

خاقانی .


ای برادر تو همان اندیشه ای
مابقی تو استخوان و ریشه ای .

مولوی .


تا ریشه در آب است امید ثمری هست .

عرفی شیرازی .


در گیاه شناسی ثابتی برای ریشه اقسام زیر آمده :ریشه ٔ اصلی ، ریشه ٔ افشان ، ریشه ٔ اولیه ، ریشه ٔ برگ مانند، ریشه ٔ تکمه ای ، ریشه ٔ تنفس کننده ، ریشه جانبی ، ریشه ٔ منظم ، ریشه ٔ جوانه دار، ریشه ٔ فرعی ، ریشه ٔ مرکب ، ریشه ٔ مکینه ، ریشه ٔ نابجا. رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 162 تا 172 و برای شرح هر یک از آنها رجوع به فهرست لغات همان کتاب شود.
- از ریشه برآوردن ؛ از بیخ برکندن . (از یادداشت مؤلف ).
- بی ریشه ؛ بی اصل .
- ریشه ٔ آلیسا ؛ در تداول عامه ، مصحف ریشه ایرسا. بیخ ایرسا. ریشه زنبق کبود. اصل سوسن آسمانجونی . ریشه ٔ زنبق . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔایرسا شود.
- ریشه ٔ اراقیطون ؛ ریشه ٔ باباآدم . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔ باباآدم شود.
- ریشه انداختن ؛ ریشه دوانیدن . رجوع به ترکیب ریشه دواندن شود.
- ریشه ٔ ایرسا؛ بیخ بنفشه . ریشه ٔ آلیسا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ترکیب ریشه ٔ آلیسا شود.
- ریشه ٔ باباآدم ؛ اصل اللوف . (ناظم الاطباء). ریشه ٔ اراقیطون . (یادداشت مؤلف ). ریشه ٔ اریسا (باردان بزرگ ) . رجوع به باباآدم وترکیب ریشه ٔ اراقیطون شود.
- ریشه بُر ؛ از آلات کشاورزی است . (یادداشت مؤلف ).
- || بیخ بر. از بن برکننده .ریشه کن .
- ریشه بر شدن ؛ از ریشه برآمدن . به کلی محو و نابود شدن . از میان رفتن .
- ریشه بستن ؛ ریشه دوانیدن . استوار ساختن بیخ و ریشه . پابرجا گشتن :
نبندد ریشه نخل آرزو در خاک آزادی
به تاراج دمیدن داد همت حاصل ما را.

ناصرعلی (از آنندراج ).


- ریشه بند کردن ؛ ریشه بستن . (ازآنندراج ). پابرجا شدن . استوار گشتن :
چو در حقه ٔ سیم گوهر نهند
درو همچو گوهر کند ریشه بند.

وحید (از آنندراج ).


- ریشه ٔ بنفشه ؛ ایرسا. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب ریشه ٔ ایرسا شود.
- ریشه پیچیدن بر چیزی ؛ ریشه داشتن در چیزی . (آنندراج ).بدو پیچیدن . جزٔبجزء بدو متصل شدن :
نپیچد بر دل کس ریشه ٔ شوق گرفتاری
چو نخلم تا گره وا می کنی سرتا به پا دامم .

بیدل (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب ریشه داشتن در چیزی شود.
- ریشه ٔ جوز ؛ خولنجان . (ناظم الاطباء). از ادویه است . (یادداشت مؤلف ).
- ریشه ٔ خردل ؛ رفور . از تیره ٔ کروسیفر است و قسمت قابل مصرف آن سوش تازه ، و ماده ٔ مؤثر آن کلوکز ید سولفوره است . (از کارآموزی داروسازی ص 181).
- ریشه داشتن در چیزی ؛ ریشه بردن بر چیزی . (آنندراج ). ریشه دار شدن . ریشه دوانیده شدن :
کی رود از خاطر آشفته ام سودای ناز
کز خط او ریشه دارد در دلم غوغای ناز.

بیدل (از آنندراج ).


- ریشه دواندن یا دوانیدن ؛ بیخ گرفتن . ریشه راندن . ریشه کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 179) :
نهال همت طالب به عرش ریشه دواند
ولی چه سود که نخل سعادتش پست است .

طالب آملی (از آنندراج ).


رجوع به ریشه کردن شود.
- ریشه راندن ؛ ریشه دواندن . (آنندراج ). ریشه کردن . ریشه دواندن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 589). بیخ زدن . بیخ گرفتن :
به احباب از شهره شهدی چشاند
که در کامشان چاشنی ریشه راند.

ظهوری (از آنندراج ).


رجوع به مدخل ریشه کردن شود.
- ریشه شیرین ؛ قسمی شیرین بیان در کرج . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین بیان شود.
|| در شعر ذیل از فردوسی کلمه ٔ ریشه با توجه به اینکه در نسخه ای از شاهنامه «پشه » ضبط شده است ، معنی سبک و ناچیز و کم وزن می دهد :
به دست وی اندر یکی ریشه ام
وزآن آفرینش پراندیشه ام .

(شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 306).


ترجمه مقاله