ترجمه مقاله

ریش آور

لغت‌نامه دهخدا

ریش آور. [ وَ ] (نف مرکب ) ریش آورنده . ملتحی . ملتهی . ملحی . (دهار). بزرگ لحیه . بلمه . (یادداشت مؤلف ). لحیانی . (دهار) (السامی فی الاسامی ).
- ریش آور شدن ؛ به حد بلوغ رسیدن . به سن ریش درآوردن رسیدن : ولیدبن مغیره را پسری بود نام او عماره و بزرگ و ریش آور شده . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ).
ترجمه مقاله