ترجمه مقاله

ریش دار

لغت‌نامه دهخدا

ریش دار. (نف مرکب ) ریش برآورده . دارای ریش . (ناظم الاطباء). ذولحیة.لحیانی . ملتحی . ریش آورده . ریشو. (یادداشت مؤلف ).
- زن ریش دار ؛ زنی که موی بر صورت دارد. یکی از علائم ظهور امام غایب نزد شیعه پیدا آمدن زن ریش دار است و همان زن ، کشنده و قاتل امام دوازدهم خواهد بود. (از یادداشت مؤلف ).
- مرغ ریش دار ؛ مرغی که موی در غبغب دارد.
ترجمه مقاله