ریواج
لغتنامه دهخدا
ریواج . [ ری ] (اِ) رستنی که ریواس نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ).ریباس . ریواس . ریواص . (یادداشت مؤلف ) :
ز کوه آرمت کبک کوهساری
زپشته برق و ریواج بهاری .
غذا سمانی و عدسی و ریواج و... موافق تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
زر بستانی از ارکی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری .
ز کوه آرمت کبک کوهساری
زپشته برق و ریواج بهاری .
(ویس و رامین ).
غذا سمانی و عدسی و ریواج و... موافق تر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
زر بستانی از ارکی برداری
ما را گل و باقلی و ریواج آری .
انوری .