ترجمه مقاله

ریواس

لغت‌نامه دهخدا

ریواس . [ری ] (اِ) نام رستنی . ریباس . (ناظم الاطباء). ریواج .ریباج . ریویج . ریباس . ریوا. ریونج . ریواص . ریویز. (یادداشت مؤلف ). به معنی ریواج است که رستنی مشهور باشد. (برهان ) (از آنندراج ). گیاهی از تیره ٔ ترشکها (هفت بندها) که گونه ٔ خوراکی ریوند چینی است . ساقه های هوایی و دم برگهای آن محتوی مواد ذخیره ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده ٔ خوراکی قرار می گیرد. ریباس . اشغرغ . اشطیاله . (فرهنگ فارسی معین ) :
قلیه ٔ باقلی و قلیه ٔ سیب و ریواس
گزری باشد پر کوفتها گرد و صغار.

بسحاق .


- شربت ریواس ؛ شربتی که با عصاره ٔ ریواس تهیه کنند. (فرهنگ فارسی معین ).
|| ریا. نفاق . فریب . (ناظم الاطباء) (از برهان ). مکر و حیله . (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) :
ای فلک شرم تا کی این نیرنگ
ای جهان توبه تا کی این ریواس .

مسعودسعد (از آنندراج ).


می نداری خبر تو ای نسپاس
که به صد بند و حیلت و ریواس .

سنایی .


چه خواهم کرد زرق و هزل و ریواس
نخواهم نیز غافل بود و فرناس .

سنایی .


می و معشوقه را بگزین به عالم
جز این دیگر همه زرق است و ریواس .

سنایی .


به ریواس ار توان لعبت روان کرد
روان نتوان بدو دادن به ریواس .

سنایی .


چرا گوید سنایی از خطیری
نخواهم خورد هزل و زرق و ریواس .

سوزنی .


|| افسون . (ناظم الاطباء) (از برهان ).
- ریواس دردادن ؛ فریب دادن . گول زدن :
گناه کردن هر خس بدان همی نرسد
که عذر خواهد و خواهد که دردهد ریواس .

سیدحسن غزنوی .


ترجمه مقاله