ترجمه مقاله

ریکا

لغت‌نامه دهخدا

ریکا. (اِ) معشوق . مطلوب . محبوب . (از فرهنگ فارسی معین ) (برهان ) (ناظم الاطباء). || به معنی پسر آمده و در تبرستان این شایع است . (آنندراج ) (انجمن آرا). به لهجه ٔ مازندرانی ، پسر. مقابل کیجا، دختر. (یادداشت مؤلف ). || هریک از پسران زیبا و خوش لباس که پیشاپیش شاهان در ردیف شاطران و یساولان حرکت می کردند. (از فرهنگ فارسی معین ) : صلاح در آن است که تو را در سلک ریکایان منتظم گردانیده تلافی مافات نمایم ، پس یکی از ریکایان حضور را پیش طلبیده امر فرمود که کلاه خود را بر سر مصطفی خان بگذارد. (تاریخ زندیه ).
در گلستانی که جولانگاه آن قد رساست
سرو یک ریکای دارالمرزی کوته قباست .

میرنجات (از آنندراج ).


|| نوعی از چوبداران که پشم کلاه ایشان آویزان باشد. (آنندراج ) (از بهار عجم ).
ترجمه مقاله