زار گشتن
لغتنامه دهخدا
زار گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تباه شدن . نابسامان شدن . || زبون گشتن . خوار گشتن :
نمازت برد چون بشوئی از او دست
وزو زار گردی چو بردی نمازش .
و رجوع به زار شود.
نمازت برد چون بشوئی از او دست
وزو زار گردی چو بردی نمازش .
ناصرخسرو.
و رجوع به زار شود.