زاغج
لغتنامه دهخدا
زاغج . [ غ ِ ] (اِ) بمعنی زاغ است که مرغ سیاه منقار سرخ باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). و سامانی گوید: مخفف زاغیجه و زاغچه است و زاغیژه نیز درست است . (آنندراج ) :
دلا بنال که رفتند بلبلان چمن
وطن گرفته بگلزار عکه و زاغج .
همین شاهد را برای زاغچ آورده اند. رجوع به زاغچ شود.
دلا بنال که رفتند بلبلان چمن
وطن گرفته بگلزار عکه و زاغج .
درویش سقا (از آنندراج ).
همین شاهد را برای زاغچ آورده اند. رجوع به زاغچ شود.